پرسش :

لازمه ى حكومت و سياست، خردورزى و استفاده از عقلانيتِ ابزارى است، در حالى كه دين اطاعت و تسليم محض در برابر احكام الهى را مى طلبد. آيا اين حاكى از ناسازگارى دين با سياست نيست؟


شرح پرسش :
پاسخ :
در اسلام عقل از جايگاه برجسته اى برخوردار است و نتايج عقلى مورد پذيرش دين است. و تسليم محض وجود ندارد. حتى پذيرفتن برخى مسائل دينى در اسلام مبتنى بر پشتوانه هاى عقلى است. براى روشن شدن اعتبار و كارآمدى عقل در اسلام و از جمله سياست كه بخشى از دين است، ابتدا با مراجعه به آيات و روايات، فهرستوار به ترسيم ديدگاه اسلام در باب كارآمدى و منزلت عقل مى پردازيم:
1. مفهوم عقل
عقل در لغت به معناى حبس و امساك است[1] و به معناى تدبر، حسن فهم، ادراك و انزجار نيز به كار رفته است؛[2] و در اصطلاحِ حكما تقسيماتى دارد؛ از جمله: عقل نظرى و عقل عملى. عقل نظرى قوه اى است از قواى ادراكى نفس كه هست ها و حقايقى را كه مربوط به افعال آدمى نيستند درك مى كند[3] و عقل عملى قوه اى از قواى نفس آدمى است كه بايدها و نبايدها و حقايقى را كه مربوط به افعال آدمى است، درك مى كند.[4]
عقل در روايات و آيات به همان معناى لغوى و عرفى است؛ يعنى مركز فكر و انديشه كه از ويژگى هاى آن، تركيب، تجزيه، تجريد، انتزاع، تعميم و تعميق مفاهيم ذهنى است.[5] در فرهنگ اسلامى عقل از جايگاه رفيعى برخوردار است و به عنوان حجت باطنى و هم رديف پيامبران الهى شمرده شده است. از حضرت صادق(عليه السلام) نقل شده است كه پايه ى شخصيت انسان عقل است و عقل سرچشمه ى هوشيارى و فهم و حفظ دانش است.[6] اگر عقل آدمى در جهت عبوديت باشد، همان عقلى است كه در روايات از آن تمجيد شده و مايه ى عبوديت شمرده شده است و اگر مغلوب شهوات گردد و در خدمت قواى پست آدمى قرار گيرد، از آن به شيطنت و نكرا ياد شده است.[7]
با توجه به آنچه گذشت، عقل به معناى صحيح از ديدگاه روايات، عقلى است كه انسان را به انسانيت و عبوديت رهنمون كند، نه عقلى كه اسير نفس باشد. اما تفاوت عقل در فرهنگ اسلامى با عقلانيت ابزارى آن است كه عقلانيت ابزارى يعنى عقلى كه بر اساس داده هاى علوم تجربى به تجزيه و تحليل و محاسبه و تنظيم ناظر به اهداف مشخص شده و به تشخيص روش ها و ابزارهاى مورد نياز مى پردازد،[8] در حالى كه عقل در فرهنگ اسلامى - همان گونه كه گذشت - جنبه ى شناختارى دارد؛ يعنى تشخيص ابزارها و روش ها و تنظيم داده ها و محاسبه، بخشى از كارايى عقل است و جنبه ى ديگر آن، كشف حقايق نظرى (با عقل نظرى) و حقايق عملى (با عقل عملى) است و اكنون در بند بعد بررسى مى كنيم كه چنين عقلى چه جايگاهى در اسلام دارد و اعتبار و كارآمدى و منزلت آن به چه ميزانى است (البته در اين جا تنها به منزلت و كارآمدى آن در ارتباط با سياست پرداخته مى شود؛ زيرا سؤال مربوط به نقش عقل در حكومت و سياست از ديدگاه دين است).
2. منزلت و كارايى عقل در اسلام
در اسلام عقل محترم شمرده شده، حتى يكى از منابع شريعت اسلامى به شمار رفته است. اكنون به تبيين جايگاه عقل در اسلام مى پردازيم:
الف) عقل منبع شريعت اسلام
شيعه و سنى، اخبارى و اصولى و اشعرى و غير اشعرى، دست كم منبع بودن عقل براى استنباط برخى احكام را پذيرفته اند.
مرحوم محقق مى فرمايد:
مستند احكام نزد ما (شيعيان) پنج چيز است: قرآن، سنت، اجماع، عقل و استصحاب.
بى ترديد اين نظر همان نظريه ى معروف شيعه است، با اين تفاوت كه استصحاب را مستقل از بقيه محاسبه كرده است.[9]
محمد غزّالى كه اشعرى است نيز عقل را از جمله منابع احكام ذكر مى كند.[10]
ب) عقل ابزار شناخت منابع اسلام
عقل در تفسير صحيح ساير منابع و برداشت منطقى از آنها، تبيين بسيارى از موضوعات وابسته به مصلحت و مفسده و سنجش رابطه ى منابع با يكديگر كارايى دارد،[11] تا جايى كه مى توان گفت عقل تمامى دين اسلام را در بر مى گيرد؛ چنان كه امام صادق(عليه السلام) فرمود:
انّ اوّل الامور و مبدأها و قوّتها و عمارتها التى لا ينتفع شىء الاّ به، العقل؛[12] آغاز و منشأ هر چيز و نيرو و آبادانى آن، كه هر سودى تنها به او مربوط است، «عقل» است.
تعبديات اسلام نيز بر اساس عقل است؛ يعنى انسان بايد دين حق را به نحو عقلانى و عقايد دينى را با تحقيق تشخيص دهد و در احكام نيز از مجتهدى پيروى كند كه به علم و عدالت او آگاهى پيدا كرده است؛ يعنى هم تقليد شيوه اى است كه عقل براى «رجوع ناآگاه به آگاه» پيشنهاد مى كند و هم شخص در مصداق مجتهد مورد تفحص بايد خود به نتيجه برسد و علم و عدالتش نزدش محرز گردد.
ج) آثار عقل در اسلام
توجه به عقل و به كارگيرى آن، ثمرات چشم گيرى دارد كه اسلام به آنها اشاره كرده است. نمونه اى از اين آثار را ذكر مى كنيم:
ــ امام على (عليه السلام) مى فرمايد:
ثمرة العقل الاستقامة؛[13] ميوه ى خرد، استقامت بر حق است.
ثمرة العقل لزوم الحق؛[14] ميوه ى عقل، جدا نشدن از حق است.
ثمرة العقل صُحبة الاخيار؛[15] ميوه ى عقل، هم نشينى با نيكان است.
ثمرة العقل مداراة الناس؛[16] ميوه ى عقل، مدارا كردن با مردم است.
ثمرة العقل مقت الدنيا و قمع الهوى؛[17] ثمره ى عقل دشمنى دنيا و كوبيدن خواهش هاى نفسانى است.
بالعقل صلاح كل امر؛[18] صلاح هر كارى به وسيله ى عقل است.
لا غنى اكبر من العقل؛[19] بى نيازى اى بزرگ تر از عقل نيست.
ـ امام حسن (عليه السلام) مى فرمايد:
بالعقل تدرك الداران جميعاً؛[20] با عقل هر دو جهان به دست مى آيد.
ــ امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد:
انما يدرك الخير كله بالعقل و لا دين لمن لاعقل له؛[21] تمام خوبى ها با عقل درك مى شود و كسى كه عقل ندارد دين ندارد.
به هرحال با مرورى بر منابع اسلامى درمى يابيم كه خردورزى در دين و مسائل زندگى نه تنها منفى شمرده نشده، بلكه در برخى موارد ضرورى و واجب دانسته شده است.
3. عقل، دين، سياست
شكى نيست كه خردورزى، پذيرش يا انتقاد عملكرد و انديشه ها و عقايد و سياست ها را به دنبال دارد. با بررسى سيره و بيانات امام على(عليه السلام)كه در دوره ى خلافت خويش به ترسيمِ نمايى از حكومت اسلامى پرداختند، جايگاه خردورزى را در حاكميت اسلامى بررسى مى كنيم.
ــ پيش از جنگ جمل، شخصى نزد امام آمد و گفت: هر دو گروه جزء اصحاب پيامبرند، چگونه حقانيت يك طرف را تشخص دهيم؟ امام فرمود:
تو دچار اشتباه شده اى، به درستى كه حق و باطل توسط شخصيت مردان شناخته نمى شود. ابتدا حق را بشناس، آن گاه اهلش را هم مى شناسى و باطل را بشناس، آن گاه اهلش را هم مى شناسى.[22]
بنابراين، امام كه حاكم حكومت دينى است با شبهه و پرسشى كه در ذهن شخص پيدا شده است از موضع قدرت برخورد نمى كند و او را از خردورزى نهى نمى نمايد، بلكه او را به تفكر و انديشه در حق توصيه مى كند و حتى شيوه ى تشخيص راه حق را به او نشان مى دهد.
ــ در زمان حكومت امام على(عليه السلام) برخى از بزرگان و صحابه به علت مصاحبتشان با پيامبر تقاضاى سهم بيش ترى از بيت المال مى نمودند، امام على(عليه السلام) پيش از تقسيم بيت المال در ضمن خطبه اى، آنان را چنين مورد خطاب قرار داد:
آن كس كه مى انديشد به سبب مصاحبتش با پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ديگران برترى دارد، بايد بداند كه ملاك برترى چيز ديگرى است. برترى از آنِ كسى است كه نداى خدا و پيامبر را پاسخ بگويد و آيين اسلام را بپذيرد؛ در اين صورت همه ى افراد از نظر حقوق با ديگران برابر خواهند بود. شما بندگان خداييد و مال، مال خداست و ميان شما بالسويه تقسيم مى شود.[23]
از اين برخورد روشن مى گردد كه در حكومت اسلامى اساس بر آن است كه حاكميت در برابر انتقادها و شيوه هاى حكومتى خويش پاسخ گو باشد و بر همين اساس حضرت با آنان با استدلال و خردورزى برخورد مى كند، نه با استفاده از قدرت سياسى؛ و اين نشان دهنده ى جايگاه مهم عقل و خردورزى در سياست اسلامى است.
نتيجه
از آنچه گفتيم روشن گرديد كه:
اوّلا، در دين نه تنها عقلانيت ابزارى (استفاده از عقل در تشخيص شيوه ها و تنظيم داده ها و هماهنگ سازى آنها با اهداف)، بلكه عقل به طور كلى (عقلى كه مى تواند كاشف حقيقت و كاوشگر در منابع دينى باشد) نيز محترم شمرده شده است و آثار خير تماماً بر خردورزى بار شده و عقل به عنوان حجت باطنى الهى منزلت يافته است.
ثانياً، در دين، اطاعت از احكام الهى نيز بايد بر اساس عقل باشد؛ يعنى حجيت منابع احكام (قرآن، سنت و عقل) بايد با عقل ثابت شده باشد و اساس دين و ورود به دين بايد با تشخيص عقلى باشد، نه تقليد و اكراه و اجبار؛ و اين اوج منزلت عقل در اسلام است.
ثالثاً، نشان داديم كه به طور عملى نيز در حكومت علوى، نه تنها خردورزى و انتقاد و اشكال نهى نشده، بلكه حضرت در برابر انتقادها و اشكالات ديگران، خردورزانه با آنها برخورد مى كردند و با ارائه ى استدلال، آنان را به تفكر و انديشه و تشخيص حق تشويق و راه نمايى مى كردند.
و رابعاً، بايد مسلمانان با تعقل و انديشه (عقل به منزله ى كاشف يا منبع) و با مراجعه به متون دينى، سياست اسلامى را كشف كنند و بهترين شيوه ى حكومت و لوازم آن را به دست آورند. امام على(عليه السلام) به مالك اشتر كه والى مصر شده بود مى فرمود:
با دانشمندان فراوان گفتوگو كن و با حكيمان فراوان سخن در ميان نه، در آنچه كار شهرهايت را استوار دارد و نظمى را كه مردم پيش از تو بر آن بوده اند برقرار سازد.[24]
پی نوشتها:
[1]. حسن المصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ج 8، ذيل واژه ى عقل، ص 194.
[2]. همان.
[3]. شرح اصول كافى، مقدمه، ص 30 - 34.
[4]. همان.
[5]. محمد محمدى رى شهرى، مبانى شناخت، ص 201.
[6]. ابراهيميان، معرفت شناسى در عرفان، ص 123.
[7]. مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ج 1 و 2، ص 168.
[8]. محمدسعيد بهمن پور، فراز و نشيب عقلانيت، ص 54.
[9]. محقق، المعتبر، ص 5.
[10]. محمد غزالى، المستصفى، ج 1، ص 100.
[11]. ابوالقاسم على دوست، فقه و عقل، ص 20.
[12]. كلينى، همان، ج 1، ص 33.
[13]. سيدحسين شيخ الاسلامى، غرر الحكم، ج 2، ص 954 - 955.
[14]. همان.
[15]. همان.
[16]. همان.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 6، ص 397.
[20]. همان.
[21]. همان.
[22]. مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه ى على(عليه السلام)، ص 134-136.
[23]. نهج البلاغه، ترجمه ى فيض الاسلام، ص 252.
[24]. سيدكاظم محمدى و محمد دشتى، المعجم المفهرس الالفاظ نهج البلاغه، ص 174.
منبع: تبيين و تحليل سكولاريسم، سيد محمد على داعى نژاد، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1382) .